دم حق دمید در ما، دم از عمادالدین نسیمی غزل 275

عمادالدین نسیمی

آثار عمادالدین نسیمی

عمادالدین نسیمی

دم حق دمید در ما، دم فضل لایزالی

1 دم حق دمید در ما، دم فضل لایزالی چه مبارک است این دم ز جناب فضل عالی

2 چو جناب ذوالجلالت همه بر کمال دیدم گنه است اگر نگویم که تو ذات ذوالجلالی

3 صنما ز طرف برقع رخ همچو ماه بنما که سرای «کن فکان » شد ز وجود غیر خالی

4 چه خیال نقش بندم که نه صورت تو باشد که شد از رخ تو روشن که تو نقش هر خیالی

5 به جمال و حسن و خوبی نکنم ستایش تو که تو همچنان که هستی همه حسنی و جمالی

6 رسدت که گوی خوبی ببری ز جمله خوبان که تو آن مه ملیحی که به حسن بی مثالی

7 عدم و زوال و نقصان به تو راه از آن ندارد که تو آن خجسته مهری که منزه از زوالی

8 ز فراق و درد دوری نکنم حدیث از آنرو که چو روح و نطق با من شب و روز در وصالی

9 به کمال اگر تواند صفتت فزونتر آید بنمای تا بگویم که فزونتر از کمالی

10 بشری به صورت تو نشنیدم الله الله چه جمیل حسن و خلقی، چه لطیف زلف و خالی

11 بنما به خلق عالم رخ و نفی ما سوا کن که به صاد و عین بهره دهد آن به جیم و دالی

12 به تو چون غنی نباشم که به وصف درنیایی که چه بی کرانه ملکی و چه بی شماره مالی

13 شب قدر اگرچه بهتر ز هزار ماه باشد تو به قدر و رفعت افزون ز هزار ماه و سالی

14 ز شراب فضل ما را قدحی ده، ای نسیمی! که تو جام آفتابی و تو روح لایزالی

عکس نوشته
کامنت
comment