- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دم حق دمید در ما، دم فضل لایزالی چه مبارک است این دم ز جناب فضل عالی
2 چو جناب ذوالجلالت همه بر کمال دیدم گنه است اگر نگویم که تو ذات ذوالجلالی
3 صنما ز طرف برقع رخ همچو ماه بنما که سرای «کن فکان » شد ز وجود غیر خالی
4 چه خیال نقش بندم که نه صورت تو باشد که شد از رخ تو روشن که تو نقش هر خیالی
5 به جمال و حسن و خوبی نکنم ستایش تو که تو همچنان که هستی همه حسنی و جمالی
6 رسدت که گوی خوبی ببری ز جمله خوبان که تو آن مه ملیحی که به حسن بی مثالی
7 عدم و زوال و نقصان به تو راه از آن ندارد که تو آن خجسته مهری که منزه از زوالی
8 ز فراق و درد دوری نکنم حدیث از آنرو که چو روح و نطق با من شب و روز در وصالی
9 به کمال اگر تواند صفتت فزونتر آید بنمای تا بگویم که فزونتر از کمالی
10 بشری به صورت تو نشنیدم الله الله چه جمیل حسن و خلقی، چه لطیف زلف و خالی
11 بنما به خلق عالم رخ و نفی ما سوا کن که به صاد و عین بهره دهد آن به جیم و دالی
12 به تو چون غنی نباشم که به وصف درنیایی که چه بی کرانه ملکی و چه بی شماره مالی
13 شب قدر اگرچه بهتر ز هزار ماه باشد تو به قدر و رفعت افزون ز هزار ماه و سالی
14 ز شراب فضل ما را قدحی ده، ای نسیمی! که تو جام آفتابی و تو روح لایزالی