1 گردنده فلک دلیر و دیر است که هست غرنده بسان شیر و دیر است که هست
2 یاران همه رفتند و نشد دیر تهی ما نیز رویم دیر و دیر است که هست
1 دیدهٔ بختم، دریغا کور شد دل نمرده، زنده اندر گور شد
2 دست گیر ای دوست این بخت مرا تا نبیند دشمنم کو کور شد
1 ای ز فروغ رخت تافته صد آفتاب تافتهام از غمت، روی ز من بر متاب
2 زنده به بوی توام، بوی ز من وامگیر تشنهٔ روی توام، باز مدار از من آب
1 بر من، ای دل، بند جان نتوان نهاد شور در دیوانگان نتوان نهاد
2 های و هویی در فلک نتوان فکند شر و شوری در جهان نتوان نهاد