1 دلبر به گه وداع چون رو برداشت هر کس که مرا بدید بی جان پنداشت
2 بگذشت چو برق تیز و خندان و مرا چون ابر دریده جیب و دامن بگذاشت
1 گویی که آن زمان که مرا آفریدهاند با عشق روح در جسد من دمیدهاند
2 در وقت آفرینش من شخص من مگر از خون مهر و نطفه عشق آفریدهاند
1 اگر به صبر مرا با تو چاره باید کرد دلم صبورتر از سنگ خاره باید کرد
2 و گر ز جور کند جامه پاره مظلومی مرا ز جور تو صدجان نثاره باید کرد
1 باز این چه فتنهایست که در ما فکندهای بازم در آتش غم و سودا فکندهای
2 آوازه فراق درافکندهای وز آن در شهر شور و فتنه و غوغا فکندهای