1 دلبر به گه وداع چون رو برداشت هر کس که مرا بدید بی جان پنداشت
2 بگذشت چو برق تیز و خندان و مرا چون ابر دریده جیب و دامن بگذاشت
1 خجسته بادا فصل ربیع و گردش سال بر این خجسته لقا پادشاه فرخ فال
2 چراغ و چشم سلاطین و نور دیده ملک فرشته خو عضدالدین شه ستوده خصال
1 دوش چو کرد آسمان افسر زر ز سر یله ساخت ز ماه و اختران یاره و عقد و مرسله
2 شکل فلک خراش شد مهر چو دانه آس شد عقده راس داس شد از پی کشت سنبله
1 چند در دل آتش سود ای جانان داشتن آتش اندر سوخته تا چند پنهان داشتن
2 در پی چوگان و گوی آنچنان زلف وزنخ دل چو گوی افکندن و قامت چو چوگان داشتن