1 آفتاب عشق در آیینه جان زد شعاع الوداع ای صبر و عقل و دین و ایمان، الوداع
2 چنگ بر دل میزند چنگی ز نقش وقت شد تا که بیمطرب درآیم صوفیآسا در سماع
3 ساقی از جام حقیقت صندلی باده بیار کز خمار این هوسناکی به سر دارم صداع
4 کسوت فقرم بده درویش صاحب منزلت تا کنم این جامهای عاریت را انتزاع
5 جلوهای کن در درون سینه ای نور علی تا ز بام کعبه دل افکنی لات و سواع
6 وقت خوش مستی بود بیتالشرف کوی مغان زآفتاب جام ساقی خوش گرفته ارتفاع
7 تا به کی آشفته از زلف و خط خوبان حدیث صفحه دل را بشوی از خط تعلیق و رقاع
دیدگاهها **