آفتاب از آتش مهر تو اخگر پاره‌ای از سعیدا غزل 556

سعیدا

سعیدا

سعیدا

آفتاب از آتش مهر تو اخگر پاره‌ای

1 آفتاب از آتش مهر تو اخگر پاره‌ای آسمان، طفل مسیحای تو را گهواره‌ای

2 چون توان سیر گلی کردن که از نازک‌دلی نیستش از چشم نرگس طاقت نظاره‌ای

3 می‌توانم گفت در میدان ما صاحب‌دمی گر توانی کرد یک دم چارهٔ بیچاره‌ای

4 چند باشم همچو بلبل بی‌نوا در این چمن یا چو گل در قید گلشن با دل صدپاره‌ای؟

5 اشک من هم می‌تواند یک دلی را نرم کرد گر کند باران نیسان سبز سنگ خاره‌ای

6 یار بی‌رحم است و قادر هرچه می‌خواهد می‌کند نیست جز بیچارگی اینجا سعیدا چاره‌ای

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر