آفتاب از نفس صبح قیامت اثری است از سعیدا غزل 140

آفتاب از نفس صبح قیامت اثری است

1 آفتاب از نفس صبح قیامت اثری است آتش از گرمی روزش خبر معتبری است

2 زلف، مخصوص رخ موی میانان باشد سنبلی هست درآویخته هر جا کمری است

3 همچو الماس دم تیشهٔ او کارگر است تا به فرهاد جگر خسته ز شیرین نظری است

4 گرچه صوفیه ندارند به کف هیچ هنر عیب پوشیدن این فرقه عجایب هنری است

5 خدمت پیر مغان ساز که بی منت پا تا به سرمنزل مقصود چه خوش راهبری است

6 توشه خوناب جگر، یار و مصاحب غم و درد طرفه راهی است ره عشق عجایب سفری است

7 گذر از جان و سعیدا قدمی پیش گذار بی تکلف که سر کوی بتان خوش گذری است

عکس نوشته
کامنت
comment