1 خورشید رخا من به کمند تو درم بارت بکشم به جان و جورت ببرم
2 گر سیم و زرم خواهی ور جان و سرم خود را بفروشم و مرادت بخرم
1 اگر اقبال باشد یاور ما دهد داد ضعیفان داور ما
2 نماند این شب دیجور باری برآید آفتاب خاور ما
1 تا تو بر رخ داده ای از زلف تاب آتشی افکنده ای در شیخ و شاب
2 زان همی سوزد جگر در سینه ام خون ز چشمم می رود بر جای آب
1 آتشی از رخ چرا افکنده ای در جان ما همچو زلفت ای صنم بشکسته ای پیمان ما
2 سر فدای راه عشقت کرده بودم لاجرم در غم هجران تو بر باد شد سامان ما
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به