آفتاب رویش از مشرق از جهان ملک خاتون غزل 937

جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

آفتاب رویش از مشرق برآمد صبحدم

1 آفتاب رویش از مشرق برآمد صبحدم حسن ماه و مشتری هم بر سر آمد صبحدم

2 کس نمی یارد نشان دادن که سرو آید برم سروناز ما ز لطفش دربر آمد صبحدم

3 من ز آب دیده هر شب باز یاری کرده ام تا گل بستان وصلم دربر آمد صبحدم

4 در شب دیجور هجران ناله از جان می کنم تا نگارم ناگهان از در درآمد صبحدم

5 شکر آن دارم که من پروانه ام بر روی تو همچو شمعت عمر دشمن آخر آمد صبحدم

6 بنده صادق منم دانی که در شبهای هجر لب ز مهرم خشک شد چشمم تر آمد صبحدم

7 ماه مهرافروز من سر برزد از برج جهان وز رخ چون آفتابش انور آمد صبحدم

8 بحر معنی دار من تا درکشم در گوش او همچو شمعی در میان لنگر آمد صبحدم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر