دوش سلطان خیالش باز غوغا از عبید زاکانی غزل 65

عبید زاکانی

آثار عبید زاکانی

عبید زاکانی

دوش سلطان خیالش باز غوغا کرده بود

1 دوش سلطان خیالش باز غوغا کرده بود ملک جان تاراج و رخت صبر یغما کرده بود

2 برق شوقش از دهانم شعله میزد هر زمان و آتش سودای او قصد سویدا کرده بود

3 دیده‌ام دریای خونست و من اندر حیرتم تا خیالش چون گذر بر راه دریا کرده بود

4 گر چه میزد یار ما لاف وفاداری دل عاقبت بشکست پیمانی که با ما کرده بود

5 جان ز من میخواست لعلش در بهای بوسه‌ای بی‌تکلف مختصر چیزی تمنا کرده بود

6 دردها چون دیر شد نومید روی از ما بتافت هر که روزی دردمندی را مداوا کرده بود

7 گر عبید از عشق دم زد پیش از این معذور دار کین گناهی نیست کان بیچاره تنها کرده بود

عکس نوشته
کامنت
comment