- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 صاحب سلطان نشان دستور اعظم شمس الدین ای جلال رفعتت را اوج گردون پایگاه
2 چون ز سدر آستان حضرت تو برگذشت شاید ار سجده برندش هر زمان خورشید و ماه
3 چشمه خورشید را خون گردد از بهر تو دل چون کند اندر ضمیر عالم آرایت نگاه
4 گردهی رخصت که بوسد آستانت را فلک هر زمان از غایت شادی بر اندازد کلاه
5 چون به دار الملک حکمت پادشاهی میسزد گر بود قدر تو را از چرخ اطلس بارگاه
6 مدتی شد تا نکردی در خلا و در ملا یاد من کارم ازان شوریده شد حالم تباه
7 خود نمیدانی که از من روی برتابد طرب گر نباشد سد اقبالت مرا پشت و پناه
8 گر خلاف راستی کردند نقلی نیست غم هست بر تصدیق قول من ضمیر تو گواه
9 حق همی داند که از من بد نیاید در وجود ور در آمد خود کجا شد خلعت ثم اجتباه
10 ور همه خود راست است آن بیت یادآور که گفت: از بزرگان عفو باشد وز فرو دستان گناه