1 سلطان گوید که نقد گنجینهٔ من صوفی گوید که دلق پشمینهٔ من
2 عاشق گوید که درد دیرینهٔ من من دانم و من که چیست در سینهٔ من
1 ایزد که جهان به قبضهٔ قدرت اوست دادست ترا دو چیز کان هر دو نکوست
2 هم سیرت آنکه دوست داری کس را هم صورت آنکه کس ترا دارد دوست
1 غم عاشق سینهٔ بلا پرور ماست خون در دل آرزو ز چشم ترماست
2 هان غیر، اگر حریف مایی پیش آی کالماس بجای باده در ساغر ماست
1 ای دوست دوا فرست بیماران را روزی ده جن و انس و هم یاران را
2 ما تشنه لبان وادی حرمانیم بر کشت امید ما بده باران را
1 ای دلبر ما مباش بی دل بر ما یک دلبر ما به که دو صد دل بر ما
2 نه دل بر ما نه دلبر اندر بر ما یا دل بر ما فرست یا دلبر ما