ای که سلطان خیالت کرده در جان منزل از جامی غزل 86

ای که سلطان خیالت کرده در جان منزل است

1 ای که سلطان خیالت کرده در جان منزل است منزلت را منزلت بالاتر از آب و گل است

2 بس که جان و دل درآمد از در و دیوار تو خانه ای گویی نه از آب و گل از جان و دل است

3 اینچنین کین خانه را بینم فروغ از روی تو بیدلان را راز دل در وی نهفتن مشکل است

4 دل میان گریه دارد ازتو امید کنار غرقه را از موج دریا آرزوی ساحل است

5 رحم کن بر حال تنها مانده تاریک رو ای که مه در هودج و خورشیدت اندر محمل است

6 از تنم پیوند جان بگسل چو راندی ناقه تیز زانکه تن را پای فرسوده ست و جان مستعجل است

7 می کند جامی روان سوی تو شعری تر چو آب زانکه با آب روان طبع لطیفت مایل است

عکس نوشته
کامنت
comment