زهی اشک من و لعل تو یکرنگ از جامی غزل 553

زهی اشک من و لعل تو یکرنگ

1 زهی اشک من و لعل تو یکرنگ ز تو اندوه من با کوه هم سنگ

2 مرا درج گهر این بس که دارم ز پیکان های تو بر سینه تنگ

3 ز تیغت چهره مقصود پیداست مبادا ز خون بی دردان بر آن رنگ

4 حذر زان چشم و مژگان تا کی ای دل دلیران چون گریزند از صف جنگ

5 قدم خم شد چو چنگ و دارم امید که آرم تاری از زلف تو در چنگ

6 رقیب از کشتن من ننگ دارد به یک تیغم خلاصی ده ازین ننگ

7 به آن قامت خوش است آهنگ جامی بنامیزد زهی مرغ خوش آهنگ

عکس نوشته
کامنت
comment