زهی رویت ز هر رویی نموده از جامی غزل 852

زهی رویت ز هر رویی نموده

1 زهی رویت ز هر رویی نموده به جز روی تو خود رویی نبوده

2 نموده روی خویش از حسن خوبان دل عشاق بی سامان ربوده

3 فروغ روی تو عالم بگیرد ز زلفت گر شود تاری گشوده

4 نداند سر عشقت کس به از تو که هم خود گفته ای هم خود شنوده

5 اگر ماند همه اعیان عالم به خلوتخانه وحدت غنوده

6 وگر نقش همه ذرات عالم شود ز آیینه هستی نموده

7 نگردد قدس ذات لایزالت ازان یک کاسته زین یک فزوده

8 ثنای ذات تو جامی چه داند چه گوید ناستوده از ستوده

عکس نوشته
کامنت
comment