- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 نی رخ آن مه چنینم بیدل و دین میکند هرچه با من میکند آن زلف مشکین میکند
2 گو چو من دست طمع زآیین دینداری بشوی عشقبازی با چنان بت هرکه آیین میکند
3 مهرورزی چشم چون دارد کمان شوخچشم غمزه را بر مهرورزان خنجر کین میکند
4 طعن مسکینی مزن بر من که استیلای عشق مرد را گر شاه آفاق است مسکین میکند
5 میخرامد آن سهی سرو و ز هرسو بیدلی خاک پایش سرمهٔ چشم جهانبین میکند
6 از خدا چون مرگ خود خواهم همیگوید بلند کین دعا کم کن ولی آهسته آمین میکند
7 سوی جامی دار گوش هوش کز لحن صریر نوک کلکش نکتههای عشق تلقین میکند