1 طوفان فتنه است و کسی دستگیر نیست ساقی بیار کشتی می را، گزیر نیست
2 لخت جگر، همین به مذاق من آشناست از خوان دهر، قوت دگر دلپذیر نیست
3 جز پیر می فروش که امروز بی ریاست پیری ندیده ایم که، آبش به شیر نیست
1 درعشق شد به رنگ دگر روزگار ما تغییر رنگ ماست خزان و بهار ما
2 از خویش می رویم سبکتر ز بوی گل بر طرف دامنی ننشیند غبار ما
1 ز عشق، شور جنون شد، یک از هزار مرا سواد سنبل خط، شد سیه بهار مرا
2 به وادیی زده عشق تو پنجه در خونم که شمع، دیدهٔ شیر است، بر مزار مرا
1 دل فلک معنوی است، عقل رصددان او داغ محبت بود اختر تابان او
2 ابجد عشق و ولاست حکمت اشراقیان والی یونان بود طفل دبستان او