1 طوفان، سرو سر کرده ی اصحاب وفا از بسکه ز گردش فلک دید جفا
2 آسود چو در خاک نجف، آذر گفت: «طوفان در دریای نجف شد ز صفا»
1 خوش آنکه شبی با تو سخن گویم و گریم! تو بشنوی و خندی و من گویم و گریم!
2 گر در چمنم، سوی قفس بینم و نالم؛ ور در قفسم، حرف چمن گویم و گریم!
1 مطرب امشب ناله سر کرده است، نایی میزند در میان ناله حرف آشنایی میزند
2 خدمت دیرین من بین، ورنه در آغاز عشق هرکه را بینی دم از مهر و وفایی میزند
1 پیش عذار تو، مه جمال ندارد پیش قدت، سرو اعتدال ندارد
2 هست دو تابنده رخ، چو مهر و چو ماهت مهر پی خط و مه جمال ندارد