1 طوفان، سرو سر کرده ی اصحاب وفا از بسکه ز گردش فلک دید جفا
2 آسود چو در خاک نجف، آذر گفت: «طوفان در دریای نجف شد ز صفا»
1 قاصد، از ننگ زمن نامه بجایی نبرد ور برد، نام چو من بیسر و پایی نبرد!
2 حال آن بنده چه باشد، که چو آزاد شود جز در خواجه ی خود، راه بجایی نبرد
1 چو مهر باختری، همچو ماه کنعانی شد از فسون زلیخای چرخ زندانی
2 برادران حسود ستارگان دادند ز دست، یوسف خورشید را بارزانی
1 من کیستم، آن درد کش صاف ضمیرم؛ کز لای خم و رشحه ی خمر است خمیرم!
2 در جرگه ی ارباب هنر، نیست مثالم؛ در حلقه ی اصحاب نظر، نیست نظیرم