پیر خرابات به از حکیم نزاری قهستانی غزل 704

حکیم نزاری قهستانی

آثار حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

پیر خرابات به من گفت دوش

1 پیر خرابات به من گفت دوش ای پسر از خویش مگوی و خموش

2 گر سر ما داری و پروای ما ناز مکن درد کش و دُرد نوش

3 سوخته باید که بود مرد کار خام بود هرکه نخورده‌ست جوش

4 ساکن و تن دار و گران بار باش نی چو سبک مغز برآور خروش

5 مرد برانداخته دنیا و دین محرم راز آمد و اسرار پوش

6 هیچ ندانند و همه مدعی رای پرستان عبادت فروش

7 پس رو رندان خرابات باش باز نمانی ز رفیقان بکوش

8 شیوه چالاک مجانین خوش است بی خبر از مصلحت عقل و هوش

9 ترک زبان آوری و قصه گیر چشم رضا بر کُن و بگشای گوش

10 هیچ نیی خواجه نزاری برو بیش ز ابلیس مگو وز سروش

عکس نوشته
کامنت
comment