1 چارهٔ بیداد خوبان یک تغافل بیش نیست کار از بیطاقتی در عشق مشکل کردهاند
2 منع رندان زاهدا از عیب بدنامی مکن زان که با سد خون دل این نام حاصل کردهاند
3 تا چه نیرنگ است در چشم فسونساز بتان کز نگاهی حکم سد بیداد باطل کردهاند
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 درد ما را نوبت بهبودی است وین غم ما آیت خشنودی است
2 باز گشتستم ز سودای جهان سودما بر کف یکی بی سودی است
1 شمیم باد بهاری ببین و فیض سحاب ببوی طره ی ساقی بگیر جام شراب
2 بس است جلوه ی این دشمنان دوست نما بیا که برفکنیم از جمال دوست نقاب
1 هم سبزه سر زد از چمن و هم سمن ز شاخ ساقی بساط باده به بستان ببر ز کاخ
2 فرصت مده زکف که دوا می نمیکند این می درون شیشه و این گل فراز شاخ
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به