خاکی که زیر پای خود آن شوخ بسپرد از جامی غزل 276

خاکی که زیر پای خود آن شوخ بسپرد

1 خاکی که زیر پای خود آن شوخ بسپرد صد جان بها دهند اگر پا بیفشرد

2 مشتاق کعبه را ز بساط حریر به ریگ حرم که در ته پهلو بگسترد

3 مویی شدم ز فقر و فنا کو قلندری کین موی را به پاکی تجرید بسترد

4 گرمی مجو به مجلس واعظ که مستمع گر باشد آتش از دم سردش بیفسرد

5 بر من به روز هجر ز جان نیست منتی ایام مرگ را خرد از عمر نشمرد

6 من آن نیم که سرکشم از حکم تیغ او صد بار اگر چو شمع سرم را ز تن برد

7 جامی حریف اهل درین بزمگه نیافت بر وی مگیر خورده اگر می نمی خورد

عکس نوشته
کامنت
comment