1 خاک راه آن سیه مستم به هنگام خرام تا مگر سرو روانش را به خود مایل کنم
2 یاد آن زلف گرهگیرم چو در دل بگذرد ناخن اندیشه صرف عقدهٔ مشکل کنم
3 خویشتنپرور شدن خوشتر ز تن پروردن است تا به کی اوقات خود را صرف آب و گل کنم
4 جامهٔ هستی بر اندامم نمازی میشود داغ خواهش را گر از دامان دل زائل کنم
دیدگاهها **