هوشیار ای دل که او مست می ناب آمده از سعیدا غزل 129

هوشیار ای دل که او مست می ناب آمده است

1 هوشیار ای دل که او مست می ناب آمده است در کنارش گیر زودی وقت دریاب آمده است

2 هر جواهر کان نمی خواهی تو را آید به دست گوهر مقصود در این بحر نایاب آمده است

3 بر صفا روی او منکر چسان گردد کسی چشم، بیت الله، ابرو طاق محراب آمده است

4 با خیال زلف در زنجیر کردم پای دل از تماشای رخش هرگه که بی تاب آمده است

5 در فراقش خوابم آمد گریه می دیدم به خواب چون شدم بیدار دیدم بر سرم آب آمده است

6 نیمشب یاد رخش کردم منور شد جهان غیر می داند که در این خانه مهتاب آمده است

7 طفل اشکت گر سعیدا می رود عریان چه باک نیست عیب این بینوا از عالم آب آمده است

عکس نوشته
کامنت
comment