1 صافی جهان چو نیست می ساز به درد پشمینه بپوش چون همی باید مرد
2 از مرگ چه دشوار تر آن کز ره عجز حاجت به در همچو خودی باید برد
1 به وقت گل چو به کف برنهی شراب رحیق بنوش جام مروّق به یاد لعل رفیق
2 بیار ساقی گلرخ می خمار شکن به بوی مشک و صفای گلاب و رنگ عقیق
1 مپیچ در سر زلف و بنفشه تاب مده حجاب ظلمت شب را به آفتاب مده
2 دل خراب به چشم تو حال خود می گفت به غمزه گفت که افسانه را به خواب مده
1 ای ملک طراوت به تو زیبنده ولایق روی تو و گلبرگ طری هر دو مطابق
2 از طرّه ی تو بوی برد عنبر سارا وز چهره ی تو رنگ برد برگ شقایق
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به