1 بوی شراب عشق تو بیهوشی آورد رنگش ز رنگ عقل فراموشی آورد
2 باشد تکلم تو زبان بند اهل عشق کش استماع مایه خاموشی آورد
3 لعلت عجب می است که کیفیتش به دل بیحالی او فزاید و مدهوشی آورد
4 پیر مغان که فیض کفش مستدام باد هر چند ساغر کرمش نوشی آورد
5 شوخی که وقت قتل قلندروشی نمود وای آنزمان که رسم قباپوشی آورد
6 چون هر سفال میکده جام جهان نماست گر روی در طریق فنا کوشی آورد