-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آهی که رخنه کردم از وی به سنگ خاره عاجز شد از دل دوست یارب دگر چه چاره
2 بیداریَم چه دانی، ای خفته، ای که شبها ننشستهای به حسرت، نشمردهای ستاره
3 جانان اگر نشیند یک بار در کنارم یک باره میتوانم کردن ز جان کناره
4 گفتم به شحنه نالم از چشم او ولیکن پروا ز کس ندارد مست شراب خواره
5 ای تاب داده گیسو حالی است بر دل من از تاب بی حسابت وز پیچ بی شماره
6 آشفتگان عشقت گیرم که جمع گردند جمع از کجا توان کرد دلهای پاره پاره
7 ای شه سوار چالاک احوال ما چه دانی کز حالت پیاده غافل بود سواره
8 با این سپاه مژگان از خانه گر درآیی تسخیر میتوان کرد شهری به یک اشاره
9 از لعل و چشمت آخر دیدی که شد فروغی ممنون به یک تبسم، قانع به یک نظاره