1 مرد بیمار کاحتما نکند هیچ دانی که حال او چونست
2 میدهد تیغ تیز از سر جهل بعدوئی که طالب خونست
1 زهی بسلسله زلف مشگبار مجعد دل شکسته چون من هزار کرده مقید
2 ربوده گوی لطافت بصولجان سر زلف ز دلبران سهی قد و شاهدان سمن خد
1 زهی عقیق تو افشانده بر روان گوهر ز شرم روی تو آبیست ناروان گوهر
2 گهر فشانی لعلت چو آیدم در چشم فتد ز چشم من زار ناتوان گوهر
1 دوش این سیمرغ زرین بال یعنی آفتاب گشت در مغرب نهان حتی توارت بالحجاب
2 از شفق شد چرخ مینا گون عقیق افشان چنانک خنجر کیخسرو از خون دل افراسیاب