دوش در بزم گدا شاه فرو آمده بود از جامی غزل 331

دوش در بزم گدا شاه فرو آمده بود

1 دوش در بزم گدا شاه فرو آمده بود نور نازل شده و ماه فرو آمده بود

2 نازنینی به صف خاک نشینان نیاز از سریر شرف و جاه فرو آمده بود

3 ز آسمان بر من محنت زده از رحمت و لطف آیتی بود که ناگاه فرو آمده بود

4 گر چه شاهان به هواخواهی او خاسته اند پیش درویش هواخواه فرو آمده بود

5 عمرها بهر زمین بوسی خیل و حشمش خیل اشکم به سر راه فرو آمده بود

6 کردم آهی ز غمش آتش صد خرمن شد هر کجا دودی ازان آه فرو آمده بود

7 در چمن بی قد آن سرو سهی جامی را خاطر از همت کوتاه فرو آمده بود

عکس نوشته
کامنت
comment