1 دوش با من لطفکی آغاز کرد آن دلبرک کاب حیوان میچکانید از لب چون شکرک
2 گفت اگر بوس و کناری داری از من آرزو در میان نه تا به جای آرد به جان این چاکرک
3 گفتمش زان عارض چون لالهام یک بوسه بخش گفت ای کژ طبع باری پارهای زان سوترک
1 روی زیبا چون تماشا را به گلزار آورد شاخ گل را شرم بادا گر گلی بار آورد
2 گر صبا از زلف او بویی به سوی چین برد مشک را در نافۀ آهو به ز نهار آورد
1 حسنی که هست روی تو را بینهایت است خوب است گل ولی نمک اینجا به غایت است
2 افسانههای خسرو و شیرین ز حد گذشت ما و حدیث روی تو کانها حکایت است
1 نفس کافر کیش را عشق تو در ایمان کشید دیو را حکم سلیمان باز در فرمان کشید
2 در میان ظلمت آب زندگانی جست خضر نور توفیقش به سوی چشمهٔ حیوان کشید
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به