1 دوش کز عشق تو، دل عیب سلامت می کرد ناگوارایی غم، کار حلاوت می کرد
2 جان برفت ای غم و همراه نرفتی، آری این گنه داشت که عمری به تو عادت می کرد
3 دوش کآئینهٔ دل داشتمش پیش نظر تاب دل بین که تماشای قیامت می کرد
4 آن که توفیق مرا برگ فراغت می داد کاش خون در دلم از درد قناعت می کرد
5 گر که مقصود دلم تلخ تر از زهر زیان بود کی دعا دست در آغوش اجابت می کرد
6 گر نه دوشینه اجل بهر تو می مُرد، چرا کشتن خلق به ناز تو وصیت می کرد
7 گیسوی حور پریشانی ماتم بشناخت ورنه کی سنبل تر گلشن جنت می کرد
8 بعد مردن، به جهان شد، زر عرفی رایج کاش در عین حیات این همه شهرت می کرد