-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دوش این چشمم که دُرّ مکنون می ریخت تا صبحدمی از رگ جان خون می ریخت
2 دُرّی که به سالها به جمع آمده بود دامن دامن زدیده بیرون می ریخت