1 دوش از رخ تو بزم گدایان چراغ داشت وز دیدن تو دیده گلستان و باغ داشت
2 هر جلوه ای که شاهد مه داشت بر فلک دل با فروغ روی تو زانها فراغ داشت
3 با شام طره تو نهان بود کار دل آن روی دلفروز مرا با چراغ داشت
4 چون سبزه و گلست ز هجرت بخاک و خون آن دل که ذوق سبزه و گل در دماغ داشت
5 چون لاله چاک شد دل شاهی ز سوز عشق کز گلشن زمانه بسی درد و داغ داشت
دیدگاهها **