دوش آمد بر سرم سرو از حکیم نزاری قهستانی غزل 83

حکیم نزاری قهستانی

آثار حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

دوش آمد بر سرم سرو خرامان نیمه شب

1 دوش آمد بر سرم سرو خرامان نیمه شب کیست گفتم آن که می آید بدین سان نیمه شب

2 خود به گوش او رسید آواز من گفت آشنا آفتابی دیده ای ناخوانده مهمان نیمه شب

3 بی خبر بر جستم و در پایش افتادم که چیست هم چنین تنها چرایی بی رقیبان نیمه شب

4 گفتم ای آرام جان چون آمدی از راه دور مست و لایعقل چنین افتان و خیزان نیمه شب

5 گفت بنشین نقد را دریاب نادانی مکن رغم فرداد داد عیش از عمر بستان نیمه شب

6 می بیار و جام در ده خوش برآی و جمع باش زلف من پیرامن مه بین پریشان نیمه شب

7 خود رقیبان را که نتوانی به چشم از دور دید چون به عمدا ابتدا کردی از ایشان نیمه شب

8 محرم مردان بود شب در میان نه راز او هر کجا خواهی توانی رفت پنهان نیمه شب

9 رحمم آمد بر مناجات تو اینک آمدم تا خلاصی دادمت از دست هجران نیمه شب

10 روز تر دامن بود خود را نگه می دار از او سایه ی شب گیر می رو هم چو مردان نیمه شب

11 گر نداند کس نزاری گو مدان ماییم و بس اتصال جان چنین باشد به جانان نیمه شب

عکس نوشته
کامنت
comment