دوش آمد و به روز سیاهم از جویای تبریزی غزل 371

جویای تبریزی

آثار جویای تبریزی

جویای تبریزی

دوش آمد و به روز سیاهم نشاند و رفت

1 دوش آمد و به روز سیاهم نشاند و رفت با من نبود جز دلی آنهم ستاند و رفت

2 بگذشت نوبهار و فزون شد جنون مرا گل تخم خار خار تو در دل فشاند و رفت

3 شب را چسان به صبح رسانم کجا روم هر چند گفتمش مرو امشب نماند و رفت

4 از شرم ریزش مژگانم شب فراق ابر سیه تر آمد و دامن تکاند و رفت

5 پا بر زمین ممال که بر بود گوی فیض زین عرصه هر که توسن همت جهاند و رفت

6 صبر آمد و زگریه فرو خوردم فشاند چندان سرشک کاتش دل را نشاند و رفت

7 جویا ببین که صاف نگه را به دیدنی از پرده های چشم و دل ما چکاند و رفت

عکس نوشته
کامنت
comment