دوش آمد و گفت از حکیم نزاری قهستانی غزل 1204

حکیم نزاری قهستانی

آثار حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

دوش آمد و گفت در چه کاری

1 دوش آمد و گفت در چه کاری از دست شدی سرِ چه داری

2 بگذشت به هرزه روزگارت موقوفِ که در چه انتظاری

3 گرداب کشیده در میانت می‌پنداری که بر کناری

4 سر پیش بمانده چند باشی مستغرق بحر شرم‌ساری

5 در رشته ی خویشتن پرستان جهل است امید رستگاری

6 خواهی که حیات‌بخش گردد هر دم که ز اندرون برآری

7 بیرون روی از وجود و خود را بسپاری و بیش سرنخاری

8 تحقیق شعار خویش سازی تقلید تمام واگذاری

9 ای پیکِ عدم نگفتم آخر بگذر ز وجودِ خود نزاری

10 از ملک دو کون بر سرآیی یک‌باره اگر تو واسپاری

عکس نوشته
کامنت
comment