دوش بر یاد تو چشمم دم به دم خون می‌گریست از جامی غزل 233

دوش بر یاد تو چشمم دم به دم خون می‌گریست

1 دوش بر یاد تو چشمم دم به دم خون می‌گریست سوز من می‌دید شمع و از من افزون می‌گریست

2 گریه تلخ صراحی نیز بی‌چیزی نبود غالبا از شوق آن لب‌های میگون می‌گریست

3 صبحدم یارب کواکب بود ریزان از سپهر یا نه بر درد دل من چشم گردون می‌گریست

4 چون فسونگر دید درد من برید از من امید ورنه بی‌موجب چرا هنگام افسون می‌گریست

5 آن نه باران بود گرد کوی لیلی هر بهار روزگار سنگدل بر حال مجنون می‌گریست

6 وان روان تا منزل شیرین نه جوی شیر بود بلکه بر فرهاد مسکین کوه و هامون می‌گریست

7 شد چنان جامی ضعیف از محنت هجران که دوش سیل اشک از خانه می‌بردش برون چون می‌گریست

عکس نوشته
کامنت
comment