- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 در بر شیخی سگی میشد پلید شیخ از آن سگ هیچ دامن در نچید
2 سایلی گفت ای بزرگ پاک باز چون نکردی زین سگ آخر احتراز
3 گفت این سگ ظاهری دارد پلید هست آن در باطن من ناپدید
4 آنچ او را هست بر ظاهر عیان این دگر را هست در باطن نهان
5 چون درون من چو بیرون سگست چون گریزم زو که با من هم تگ است
6 ور پلیدی درون اندکیست صد نجس بیشی که این قله یکیست
7 گرچه اندک حیرت آمد بند راه چه به کوهی بازمانی چه به کاه