-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 شیخ است و خودآرایی بسیار و دگر هیچ چون صبح، همین شانه و دستار و دگر هیچ
2 رهزن به تو تعلیم دهد شیوه ی تجرید در دست همین رشته نگه دار و دگر هیچ
3 یوسف نه متاعی ست که او را بگذارند ما را برسان بر سر بازار و دگر هیچ
4 در عشق شد افسانه ی منصور فراموش غوغا به سر ماست درین دار و دگر هیچ
5 انصاف مگو راهزن عشق ندارد هر چیز که داری همه بسپار و دگر هیچ
6 فکر سر و جان است همه راهروان را پایی تو ازین بادیه بردار و دگر هیچ
7 در مذهب ما طاعت شب ها نه نماز است کافی ست همین دیده ی بیدار و دگر هیچ
8 معشوق چو مست است نصیحت نپذیرد در نامه نوشتیم که هشیار و دگر هیچ
9 در باغ سلیم آنچه ز تاراج خزان ماند خاری ست همین بر سر دیوار و دگر هیچ