شیخ است و خودآرایی بسیار از سلیم تهرانی غزل 347

سلیم تهرانی

سلیم تهرانی

سلیم تهرانی

شیخ است و خودآرایی بسیار و دگر هیچ

1 شیخ است و خودآرایی بسیار و دگر هیچ چون صبح، همین شانه و دستار و دگر هیچ

2 رهزن به تو تعلیم دهد شیوه ی تجرید در دست همین رشته نگه دار و دگر هیچ

3 یوسف نه متاعی ست که او را بگذارند ما را برسان بر سر بازار و دگر هیچ

4 در عشق شد افسانه ی منصور فراموش غوغا به سر ماست درین دار و دگر هیچ

5 انصاف مگو راهزن عشق ندارد هر چیز که داری همه بسپار و دگر هیچ

6 فکر سر و جان است همه راهروان را پایی تو ازین بادیه بردار و دگر هیچ

7 در مذهب ما طاعت شب ها نه نماز است کافی ست همین دیده ی بیدار و دگر هیچ

8 معشوق چو مست است نصیحت نپذیرد در نامه نوشتیم که هشیار و دگر هیچ

9 در باغ سلیم آنچه ز تاراج خزان ماند خاری ست همین بر سر دیوار و دگر هیچ

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر