- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آنکه ز شرم لطف او، آتش ناب آب شد گمشده نعل مرکبش، افسر آفتاب شد
2 داد بداد خلق را، خورد فراغ و خواب شد دشمن او ز رشگ این دشمن خورد و خواب شد
3 هست تصرف قضا، منصرف از جناب او رسته شد از قضای بد، هر که در آن جناب شد
4 خصم گه سئوال او، داد جواب همسران خانه خوان دولتش، در سر آن جواب شد
5 هست به نزد بندگان، خط و خطاب او روان نامور آنکس است کو، لایق آن خطاب شد
6 هر که غبار لشگرش، دید به گاه تاختن کرد یقین که در جهان، خاک محیط آب شد
7 باز نمود دولتش راه صواب خلق را هر که بگشت از آن نسق، بر ره ناصواب شد