آنکه ز شرم لطف او، آتش ناب از فلکی شروانی قصیده 6

فلکی شروانی

آثار فلکی شروانی

فلکی شروانی

آنکه ز شرم لطف او، آتش ناب آب شد

1 آنکه ز شرم لطف او، آتش ناب آب شد گمشده نعل مرکبش، افسر آفتاب شد

2 داد بداد خلق را، خورد فراغ و خواب شد دشمن او ز رشگ این دشمن خورد و خواب شد

3 هست تصرف قضا، منصرف از جناب او رسته شد از قضای بد، هر که در آن جناب شد

4 خصم گه سئوال او، داد جواب همسران خانه خوان دولتش، در سر آن جواب شد

5 هست به نزد بندگان، خط و خطاب او روان نامور آنکس است کو، لایق آن خطاب شد

6 هر که غبار لشگرش، دید به گاه تاختن کرد یقین که در جهان، خاک محیط آب شد

7 باز نمود دولتش راه صواب خلق را هر که بگشت از آن نسق، بر ره ناصواب شد

عکس نوشته
کامنت
comment