- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 سایه سرو بلندش گر به ما می افکند جان کنم ایثارش اما او کجا می افکند
2 آن بت دلجوی را بین کز دو زلف کافرش حلقه ای در گردن باد صبا می افکند
3 قامت و بالا نگویید آن که از بالا گذشت آن بلا را بین که مردم در بلا می افکند
4 خسته ی تیغ فراقش کشته ی جان مرا بر بساط درد هجران بی دوا می افکند
5 چشم و زلف کافرش بنگر که هر دم عالمی از خط مشکین پرچین در خطا می افکند
6 هر ستمکاری که زلفش کرد با دل در جهان جور او و خیر خود را با خدا می افکند
7 حسن رویت را نمی دانم که دایم از چه روی در میان دیده و دل ماجرا می افکند
8 تند باد چرخ ناهموار گردون را ببین هر زمان در باغ جان سروی ز پا می افکند
9 من چو ذره در هوایش می دوم گرد جهان مهر بر روی کسی دیگر چرا می افکند