1 خادم که از ترانه دلکش درین چمن بودش چو غنچه گوش بر آواز هر گلی
2 چون رفت از حدیقه و از رفتنش فتاد در جرگ بلبلان نواسنج غلغلی
3 مشتاق خسته دل پی تاریخ رحلتش گفتا ز بوستان سخن رفت بلبلی
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 برون قدر من از جرگ گرفتاران شود پیدا که در دوری به یاران قیمت یاران شود پیدا
2 ز جنبش کرد مژگان حال چشمت را بیان اما ز بیتابی نبض احوال بیماران شود پیدا
1 از جسم بکوی یار جان رفت مرغی ز قفس به آشیان رفت
2 از رفتن همرهان صد افسوس تنها ماندیم و کاروان رفت
1 خونم ز لب بوسه فریب تو هوس ریخت آخر ز غمت خون مرا بین که چه کس ریخت
2 با حسرت گلشن چه کند مرغ گرفتار صیاد چه شد گل به در و بام قفس ریخت
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به