راز عشقت ز دل آمد به زبان از کمال خجندی غزل 854

کمال خجندی

آثار کمال خجندی

کمال خجندی

راز عشقت ز دل آمد به زبان

1 راز عشقت ز دل آمد به زبان مهر در ذره نهفتن نتوان

2 گفتی از چشم تو خون می آید هرچه می آید ازو در گذران

3 دهنت دیدم و گفتم شکر است گفتمت هرچه خوش آمد به دهان

4 الاف اگر زد به قدت سرو چمن گویش اینک گز و اینک میدان

5 نسبت روی تو کردیم به ماه ماه چرخی بزد از شادی آن

6 گفته خون تو ریزیم و کمال از انتظارم چه کشی باش بر آن

7 حاکمی خواه بکش خواه ببخش بندهامه خواه بخوان خواه بران

عکس نوشته
کامنت
comment