فصل دی کوته بود ساقی برای عیش روز از جامی غزل 173

فصل دی کوته بود ساقی برای عیش روز

1 فصل دی کوته بود ساقی برای عیش روز رشته گیر از شمع و از شب وصله ای بر روز دوز

2 از فروغ فضله شهدم چه حاصل فضل کن وز رخ شاهد حریم مجلسم را برفروز

3 در جوانی بود سجده پیش شاهد عادتم یادگاری مانده زان در پیریم این پشت کوز

4 نیست بر من داغی از محرومی از داغت بتر جز بدین داغم به هر داغی که می خواهی بسوز

5 می دهد یادم زوال عمر و حرمان از مراد از کساد یخ فروش شهر و گرمای تموز

6 بر بساط قرب کی دانم نهادن پای راست من که پای راست را از چپ نمی دانم هنوز

7 کم شود ای مفتی به فتوی مانع جامی ز عشق نیست بر دیوانگان حکم یجوز و لایجوز

عکس نوشته
کامنت
comment