-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دریا فراخ و کشتی ما بی معلم است این درد زان زیاده که پایان موسم است
2 آنان که لاف مرتبه ی قرب می زنند پهلو تهی کنند ز امکان که ملزم است
3 مردم اگر چه نقل ز فیض خرد کنند ما دشمنیم با خرد، اندیشه حاکم است
4 هر نکته ای که هست به وجهی توان شناخت تاوان جهل بی خردان بر معلم است
5 ما خود ز کبر تکیه به همت زدیم، لیک درویش را معامله با جود منعم است
6 هر چند شرم دوست خلافش قبول کرد معلوم شد ز کوشش عرفی که مجرم است