- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ساقیِ مجلسِ صفا چارهٔ ما به چارهای چاره و بس که حالتی نیست جز این و چارهای
2 میر خمار هر چه شد تیره ز من زمان زمان میکشد از سپاهِ غم بر سرِ من هزارهای
3 فایض میکده به ما دیر به دیر میرسد طیره شدهست در میان کرده ز ما کنارهای
4 راتبهمان نمیرسد مَشرِبهمان نمیدهد از من و روزگار من تیره شدهست پارهای
5 سوختهٔ صبوح را تاب رسیده بر جگر روزِ جزا مگر شود واسطهٔ کفارهای
6 حَیَّ علی الصَلات من قامتِ ساقیان بود زنده شوم چو بر شود بانگ به هر منارهای
7 زهد و ورع مگر نشد هم ره خوی و طبعِ ما مختلفند راستی طالعِ هر ستارهای
8 محتسبِ فراخرو تنگدلی چه میکند حوصلهای فراختر بایدش از غرارهای
9 بیش مگو نزاریا از حرکاتِ ناقصی لاشه خری کجا رسد در عقبِ سوارهای
10 میخورد و خورنده را میکند احتساب و حدّ میزندش که که بر دلش بادزده کنارهای
11 هرزهسگانِ بدگمان غیبتِ ما چه میکنند باز بگوی ساقیا چارهٔ ما به چارهای