- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ساقی همان به کامشبی در گردش آری جام را وز عکس می روشن کنی چون صبح صادق شام را
2 می ده پیاپی تا شوم ز احوال عالم بیخبر چون نیست پیدا حاصلی این گردش ایام را
3 کار طرب را ساز ده و اصحاب را آواز ده در حلقه خاصان مکش این عام کالانعام را
4 زان حلقههای عنبرین آرام دلها میبری آشوب جانها کردهای آن زلف بیآرام را
5 ای آفتاب انجمن از عکس روی و جام می در جان ما زن آتشی تا پخته یابی خام را
6 ای عاشقت هر شاهدی رند تو هر جا زاهدی در کار عشقت کرده دل یک باره ننگ و نام را
7 هر دل که هست اندر جهان رغبت به زلفت میکند نخجیر دیدی کاو به جان جوینده باشد دام را
8 صوفی چو لفظت بشنود دیگر نگوید ماجرا حاجی چو بیند روی تو باطل کند احرام را
9 هر گه که دشنامم دهی آسوده گردد جان من کز لهجه شیرین تو ذوقی بود دشنام را
10 من دست بوسی میکنم مرد لب و چشمت نیم نقل لب مستان مکن آن شکر و بادام را
11 دارد همام از روی تو خورشید در کاشانه شب بر راه صبح از زلف خود امشب بگستر دام را