- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 شوری به سر افتاده، رسوای محبت را ساکن نتوان کردن، غوغای محبت را
2 هنگامهٔ محشر را، برهم زند از مستی آن دم که به حشر آرند، شیدای محبّت را
3 درد دل عاشق را عیسی نکند چاره درمان ندهد سودی، سودای محبت را
4 گردی ز نمکدان لعل لب او باشد شوری که به جوش آرد، دریای محبّت را
5 از نام چه اندیشد، از ننگ چه پرهیزد پروای جهان نبود، رسوای محبت را
6 از همّت سرمستان، بردار حزین خضری تنها نتوان رفتن، صحرای محبت را