- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 غم عشقت دل ما را همیشه شاد میدارد چنین ملک خرابی را به ظلم آباد میدارد
2 مده تعلیم خون ریزی به تاز آن چشم جادو را که خود را اندرین صنعت نوی استاد میدارد
3 مرا از گریه بیحد مترسانید ای باران که گرگی اینچنین باران فراوان باد میدارد
4 ز خیل بندگان خود شمردی سرو بستانرا که خود را چون غلامان فضول آزاد میدارد
5 بدور قامتت برکنده باد آن چشم گونه بین که چون نرگس نظر بر سرو و بر شمشاد میدارد
6 به باد از خاک پای خود فرستم گفت پیک دل دو چشم از راه مشتاقی به راه باد میدارد
7 کمال این درد را زان لب دوائی ممکنست اما کجا شیرین بیغم را غم فرهاد می دارد