1 زین گونه که دل به عقل زشتم طلبد وز بیت حرام در کنشتم طلبد
2 بیم است که از رشک و ترحم فردا دوزخ نپزیرد و بهشتم طلبد
1 کوی عشق است این که در هر گام صد عاقل گم است تا قیامت جان فراموش است و این جا دل گم است
2 خود چه راه است این که در صد سال یک منزل نیافت آن که در هر نیم گامش طی صد منزل گم است
1 باز آتش غم دست در آغوش رخس ماست دشنام و طرب قفل گشای نفس ماست
2 جمازه ی ما تا به ره کعبه روان است رقصان همه از ذوق نوای جرس ماست
1 هر دم زند هوس به چراغ دگر مرا رسوا کند ز شکوه ی داغ دگر مرا
2 گو بوی گل بسوز دماغم که داده اند از بهر بوی دوست دماغ دگر مرا