1 زین گونه که دل به عقل زشتم طلبد وز بیت حرام در کنشتم طلبد
2 بیم است که از رشک و ترحم فردا دوزخ نپزیرد و بهشتم طلبد
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 به جز ریش بلا مرهم مبادا ریسه ریشان را عداوت با دل من باد زهر آلود نیشان را
2 به من بیگانگان را کی دل هم صحبتی ماند که با من صحبت غم می کند بیگانه خویشان را
1 تا خط به گرد آن لب شیرین شمایل است ابر میان عیسی و خورشید حایل است
2 از گل چه گونه پای به اندیشه بر کشم کاندیشه این چه در ره او، پای در گل است
1 بر دل یوسف غمی در کنج زندان بر نخاست کز پریشانی فغان از پیر کنعان بر نخاست
2 وه که تا لب های من آلوده از افغان نکرد تشنگی از هر طرف، جویی به حیوان بر نخاست
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به