1 زین چرخ ستمکشان نرستند هرچند که همچو برق جستند
2 حرفی ز گشاد، قفل ما زد دندان کلید را شکستند
3 منگر به حقارت اهل دل را باری اینند هرچه هستند
4 با رفعت قصر همت ما افلاک چو سقف خاک پستند
5 دزدیده نگاه کن سلیما هشدار که آن دوچشم مستند
1 لب تو کرد پر از می ایاغ آینه را نمود زلف تو دود چراغ آینه را
2 به صبر چاره ی درد دلم حواله مکن مبند مرهم زنگار، داغ آینه را
1 گرفته از علم سروقد او پیش خیلی را ز سبزی داغ دارد چهره ی او خال لیلی را
2 به باغ ای گل نزاکت را به پیش روی او بگذار که چندان اعتباری نیست مهمان طفیلی را
1 یوسف هندی نژاد من مرا از بر گریخت دل کجا ماند به جای خویش چون دلبر گریخت
2 بود هندستانی و از روی خود مهتاب دید زان به شبگیر بلند آن شوخ مه پیکر گریخت
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به