1 زین گونه که رشک داردم در تب و تاب در وصل، دلم ز یاد هجرست خراب
2 از اشک نرفت زنگ غم از دل من ز آیینه ما غبار ننشست به آب
1 کرده بیهوشم خیال آن دو چشم میپرست همتی ای بادهپیمایان که کارم شد ز دست
2 بر سر مال جهان سودای درویش و غنی دست چون بر هم دهد؟ این تنگچشم، آن تنگدست
1 در جلوهگری چون تو کسی یاد ندارد نادر بود آن شیوه که استاد ندارد
2 بی سعی تو گیراست خیال سر زلفت این دام روان حاجت صیاد ندارد